- کینه ور
- انتقام جو، کسی که به دنبال انتقام است، پرکین، کینه کش، کینه خوٰاه، کینه جو
معنی کینه ور - جستجوی لغت در جدول جو
- کینه ور
- بدخواه و بد اندیش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دشمنی ورزیدن، انتقام جستن
دشمنی ورزیدن، انتقام جستن
صاحب دید، صاحب چشم، بصیر
شاغل، کاسب
سازنده آیینه
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک
نیزه دار، سرباز یا سپاهی که دارای نیزه باشد
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چرچی، سقط فروش، سقطی، خرده فروش، پیلور برای مثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳) ، ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
دزدی که پول مردم را از جیب آنان می دزدد، جیب بر
کسی که در دل از کسی کینه دارد، کینه کش، انتقام گیرنده
انتقام جو، کسی که به دنبال انتقام است، کینه ور، پرکین، کینه خوٰاه، کینه جو
انتقام جو، کسی که به دنبال انتقام است، کینه خوٰاه، کینه کش، پرکین، کینه ور
صاحب کوزه کوزه دار: باغ زهر غنچه شده کوزه ور گردش چرخ از گل تر کوزه گر. (امیر خسرو)
دزدی که عیار است و زر از کیسه مردم در رباید
کینه جو منتقم: خود رای و کله خشک وبدتر از آن کینه یی و نجوش بود
کین کش: بنزد بزرگان سالار فش دلیران اسپ افکن و کینه کش
آنکه دارای کینه است دشمن، انتقام جو
انتقام گیرنده
نیزه وار. توضیح گاه در شعر بتشدید راء آید. در آغاز شاید (واو) بضرورت شعر کشیده تلفظ میشد ولی بعدها (در قرن 7 ه) (عهد شمس قیس) راء را مشدد تلفظ میکردند: (کزین کرد قیصر ده و دو هزار همه نیزه ور و همه نامدار) (شا. بخ. 1841: 7)
کینه توز، آنکه در دل از کسی کینه دارد، کینه کش، انتقام گیرنده
کسی که دارای کار و هنر و پیشه است، پیشه کار، پیشه گر، دارای پیشه، برای مثال به پایان رسد کیسۀ سیم و زر / نگردد تهی کیسۀ پیشه ور (سعدی۱ - ۱۶۵)
بیننده، دیده بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، نگاهبان، دیده دار، قراول، دیدبان
Resentful, Spiteful
ressentido, rancoroso
nachtragend
urażony, mściwy
обидчивый , злопамятный
злісний , злопам'ятний